1 خوبی ز رخ تو بر گرفته است پری رفتن ز تو آموخت مگر کبک دری
2 جان شده را بمردگان باز بری گوئی که دم پیمبر بی پدری
1 همی بکشتی تا آدمی نماند شجاع هی بدادی تا آدمی نماند فقیر
1 به از عید نشناسم از روزگار نه از مدح خسرو به آموزگار
2 خداوند عالم کزو وقت ما همه ساله عیدست لیل ونهار
1 ز عشق خویش مگر زلف آن پری رخسار شکسته شد که چنین چفته گشت چنبروار
2 زره نبود و زره شد ز بس گره که گرفت شب سیاه که دید از گره زره کردار