1 خوبی ز رخ تو بر گرفته است پری رفتن ز تو آموخت مگر کبک دری
2 جان شده را بمردگان باز بری گوئی که دم پیمبر بی پدری
1 غنودستند بر ماه منور خط و زلفین آن بت روی دلبر
2 یکی را سنبل نو رسته بالین یکی را لالۀ خود روی بستر
1 فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن
2 چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن
1 ز خون دشمن او شد ببحر مغرب جوش فکند تیغ یمانش رخش در عمان