مژده ای دل که از ادیب الممالک فراهانی غزل 49

ادیب الممالک فراهانی

آثار ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

مژده ای دل که ز ره قافله داد آمد

1 مژده ای دل که ز ره قافله داد آمد نایب السلطنه با داد خداداد آمد

2 بحر علم آمد و از گوهر تابان زد موج کوه عزم آمد و با پنجه پولاد آمد

3 ناصرالملک ابوالقاسم مسعود ز راه با رخی خوب و تنی پاک و دلی شاد آمد

4 آمد اندر مه دی با نفس فروردین چون گل و میوه که اندر مه خرداد آمد

5 تا چو باد سحری تاخت سوی گلشن داد خیمه ظلم و جهالت همه بر باد آمد

6 شاد باش ای چمن ملک که چون باد بهار باغبان با نفسی گرم و کفی راد آمد

7 نوبهار آمد و از بوی خوش باد ربیع تهنیت باد به سرو و گل و شمشاد آمد

8 باغ پژمرده ما از اثر مقدم وی خوبتر از چمن خلخ و نوشاد آمد

9 غم ویرانی کشور چه خوری کاین معمار بهر آبادی ایوان مه آباد آمد

10 حاسدت خشت به دریا زند و سنگ به سر کاوستاد هنری بر سر بنیاد آمد

11 خانه و گلشن ویران شده را خواهی دید عنقریبا که ز فکرش همه آباد آمد

12 گشت امید برومند شود کز قدمش آب در جوی روان چون شط بغداد آمد

13 ای جوانان نوآموز دبستان وطن لوح تعلیم بیارید که استاد آمد

14 حال و فال همه نیکو شد ازین خواجه راد که نکوکار و نکوخواه و نکوزاد آمد

عکس نوشته
کامنت
comment