1 خوبان که همی رمند ز افسون فلک رامند به بی تعینان بیشترک
2 در صید بتان جامه صیادی پوش پا تابه و گیوه و کلاه و کپنک
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ضعف طالع برده از من قوت تدبیر را برنتابد از خرابی خانهام تعمیر را
2 گر چنین شاداب از خون شهیدان میشود آب پیکان سبز خواهد کرد چو تیر را
1 صبرم حریف دوری طاقت گداز نیست شام غمست این سر زلف دراز نیست
2 گر کوتهست دست امیدم عجب مدار در دعوی گزاف زبانم دراز نیست
1 شکفت غنچه ولی موسم خزان منست فروغ عارض گل برق آشیان منست
2 چنان نهفته ام اسرار عشق را، که لبم خبر نیافت که نام که بر زبان منست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به