- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوبان رعیت اند وتویی پادشاهشان ایشان همه ستاره و روی تو ماهشان
2 بی آفتاب روی تو همرنگ شب بود روز سپید خلق ز چشم سیاهشان
3 ایشان بتیر غمزه صف عقل بشکنند اکنون که گشت روی تو پشت سپاهشان
4 بالای این چه مرتبه باشد دگر که هست خورشید و ماه جمع بزیر کلاهشان
5 یوسف رخند و هر که چو یعقوب مستمند پوشیده چشم نیست درافتد بچاهشان
6 در دعوی هوای تو عشاق صادقند زیرا که هست شاهد رویت گواهشان
7 جان باختند با تو که بر نطع دلبری خوبان پیاده اند ورخ تست شاهشان
8 خال تو دیده اند و بزلف تو داده دل آن دانه در فگند درین دامگاهشان
9 عشاق سوی کوی تو ره می نیافتند روی تو شعله یی زد و بنمود راهشان
10 فردا که خلق را بعملها جزا دهند حیران شوند و کس نبود عذر خواهشان
11 گر هست عاشقان ترا صد چو سیف جرم ایزد بروی خوب تو بخشد گناهشان