-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خدایگان بزرگان و مقتدای کرام که صیت عدل تو معمار ربع مسکون شد
2 کمال قدر ترا پایه آنچنان عالیست که اوج قبّۀ چرخش چو صحن هامون شد
3 هزار بار فزون دیده ام که همّت تو بنردبان معالی بر اوج گردون شد
4 زمانه از پی تعویذ بست بر بازو هر آن قصیده که در مدحت تو موزون شد
5 مرا بکام دل بدسگال بنشاندن نه مقتضی کرم بود، لکن اکنون شد
6 صداع حضرت عالی نمیتوانم داد که ماجرای من از مکر دشمنان چون شد
7 ولیکن از سر ضجرت پریر ناگاهان در آن دعا که بسمع شریف مقرون شد
8 بگفتم الحق وان هم نگفته بهتر بود که از شماتت اعدا مرا جگر خون شد
9 خیال بود را کاختر سعادت من بدین دقیقه ز برج و بال بیرون شد
10 ز لطفها که بر الفاظ مولوی میرفت یقین شدم که همه کار من دگرگون شد
11 چو بعد از آنکه بکفتم تدارکی بنرفت از آنچه بود شماتت یکی ده افزون شد