تاب زلفت سایه آویزد به طرف از بیدل دهلوی غزل 354

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

تاب زلفت سایه آویزد به طرف آفتاب

1 تاب زلفت سایه آویزد به طرف آفتاب خط مشکینت شکست آرد به حرف آفتاب

2 دیده در ادراک آغوش خیالت عاجز است ذره کی یابدکنار بحر ژرف آفتاب

3 بینی‌ات آن مصرع عالی است کز انداز حسن دخل نازش دارد انگشتی به حرف آفتاب

4 ظلمت ما را فروغ نور وحدت جاذب است سایه آخر می‌رود ازخود به طرف آفتاب

5 بسکه اقبال جنون ما بلند افتاده است می‌توان عریانی ماکرد صرف آفتاب

6 در عرق اعجاز حسن او تماشا کردنی‌ست شبنم‌گل می‌چکد آنجا ز ظرف آفتاب

7 هرکجا با مهر رخسارتو لاف حسن زد هم زپرتو بر زمین افتاد حرف آفتاب

8 ما عدم‌سرمایگان را لاف هستی نادر است ذره حیران است در وضع شگرف آفتاب

9 بسکه در نظّارهٔ مهر جمال اوگداخت موج شبنم می‌زند امروز برف آفتاب

10 جانفشانیهاست بیدل در تماشای رخش چون سحرکن نقد عمرخویش صرف آفتاب

عکس نوشته
کامنت
comment