- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شکوه نقصان داشت فصلی از میان انداختم نرخ ارزان بود کالا در دکان انداختم
2 از کفم سررشته گفتار بیرون رفته بود هر گره کز دل گشادم بر زبان انداختم
3 تا مگر این بخت سرکش زودتر جایی رسد هر کجا ره شد نگون از کف عنان انداختم
4 راهبر دلال کالا بود و رهزن مشتری در میان راه بار کاروان انداختم
5 ساخت نوعی جذبه کارم را که معلومم نشد کی صنم از جیب و زنار از میان انداختم
6 ثابت اندازی ز صافی نظر شد ورنه من بی پر و پیکان خدنگی بر نشان انداختم
7 طعم حنظل را به عادت راست کردم در مذاق من که شکر را ز تلخی از دهان انداختم
8 شمع را گفتم: چرا منظور هر محفل شدی؟ گفت: از بالا نظر بر آستان انداختم
9 در پناه گریه و عجزم «نظیری » بعد ازین جعبه خالی کرده بر دشمن کمان انداختم