1 شکوه فقر ملک بینیازی کرد تسلیمم به اقبالی که دل برخاست از دنیا به تعظیمم
2 بلندی سرکش است از طینتم چون آبله اما ادب روزی دو زیر پا نشستن کرد تعلیمم
3 اگر دامن نمیافشاندم از پس ماندهها بودم چو فرصت بینیازی بر دو عالم داد تقدیمم
4 هوس تا رنگی از شوخی به عرض آرد فضولی کو فرو در کوه رفت از شرم استغنا زر و سیمم
5 نقوش ما و من آخر ورق گرداندنی دارد به درد کهنگی پیش از رقم فرسود تقویمم
6 طلبکردم ز همت خاتم ملک سلیمانی فشار تنگی دل داد عرض هفت اقلیمم
7 مژه هر جاگشودم دولت بیدار پیش آمد به رنگ شمع سر تا پاست استقبال دیهیمم
8 بهشت نقد، آزادیست، وعظ دردسر کمتر هلاک عالم امید نتوان کرد از بیمم
9 غبار صبحم از پرواز موهومم چه میپرسی پری بودم که در چاک قفس کردند تقسیمم
10 ز قدر خلق بیدل صرفه در نیمی نمیباشد بر اعداد همه هر گه مضاعف میشوم نیمم
دیدگاهها **