- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باغ بهشت بیند بیداغ انتظاری آن کش ز در درآید هر لحظه چون تو یاری
2 بر صید گاه دولت نگرفتهاند هرگز شاهان به باز و شاهین زین خوبترشکاری
3 چون بلبل ار بنالم واجب کند کزین سان در دامن دل من نگرفته بود خاری
4 بر دل گذر نمیکرد این روز نامرادی وقتی که بود ما را روزی و روزگاری
5 ایمن نمینشینم، کاسان دهد بکشتن چون ما پیادگان را وانگه چنین سواری
6 همچون علف برآیند از گورم استخوانها بعد از من ار کنی تو بر خاک من گذاری
7 با من مرو، که خصمم عیبت کند، چو بیند من پیر گشته وانگه در دست ازین نگاری
8 این راز چون بدارم پنهان؟ که یافت شهرت ذکرم به هر زبانی، نامم به هر دیاری
9 با دل چو گفتم: ای دل ، کاری کنیم زین پس گفت: اوحدی، نیابی بهتر ز عشق کاری