طراوت رخت آب سمن تمام از اوحدی مراغه‌ای غزل 186

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

طراوت رخت آب سمن تمام ببرد

1 طراوت رخت آب سمن تمام ببرد رخت ز گل نم و از آفتاب نام ببرد

2 غلام کیستی، ای خواجهٔ پری‌رویان؟ که دیدن تو دل از خواجه و غلام ببرد

3 همی گذشتی و برمن لبت سلامی کرد سلامت من مسکین بدان سلام ببرد

4 به هیچ چوب سرمن فرو نیامده بود غم تو آمد و از دست من زمام ببرد

5 چو آفتاب ترا از کنار بام بدید پگاه تر علم خویش را ز بام ببرد

6 نسیم صبح ز زلف تو نافه‌ای بگشود به نام تحفه فرو بست و تا به شام ببرد

7 ز رشک روی تو گل سرخ گشت و کرد عرق چو رنگ روی ترا باد صبح نام ببرد

8 امام شهر چو محراب ابروی تو بدید سجودکرد، که هوش از سر امام ببرد

9 حکایت من و زلف تو کی تمام شود؟ که هر چه داشتم از دین و دل تمام ببرد

10 به عام و خاص بگفت اوحدی حدیث رخت به صورتی که دل خاص و عقل عام ببرد

عکس نوشته
کامنت
comment