1 مه تاب ز روی چون خونت می گیرد شب رنگ ز زلف عنبرت می گیرد
2 در حیرتم از دست دل خویش که او هر شب به خیال در برت می گیرد
1 نگویم در تو عیبی ای پسر هست ولیکن بی وفایی این قدر هست
2 نه در هجر توام خواب و قرار است نه در عشق تو از خویشم خبر هست
1 شب چو به سر رفت و آفتاب برآمد بخت سرآسیمه ام ز خواب برآمد
2 مه چو نهان شد درآمد از در من دوست ماه فرو رفت و آفتاب برآمد
1 چشم مستت میزند هر لحظهام تیری دگر تیر چشمت میزند هر لحظه نخجیری دگر
2 هر زمان تیری زنی از نوک مژگان بر دلم من نشینم منتظر تا کی زنی تیری دگر