فصل گل روی تو جوان ساخت جهان را از کلیم غزل 1

فصل گل روی تو جوان ساخت جهان را

1 فصل گل روی تو جوان ساخت جهان را حسن تو ازین باغ برون کرد خزان را

2 بر طاقت ما کار چنین تنگ مگیرید ای خوش‌کمران تنگ مبندید میان را

3 بر سبزه نوخیز خطت می‌نگرد زلف زآنسان که به حسرت نگرد پیر جوان را

4 مژگان تو خنجر به رخ ماه کشیده ابروت زده بر سر خورشید کمان را

5 از بس که درین بادیه‌ام راهبری نیست خضر ره خود می‌شمرم ریگ روان را

6 خاموشی پروانه کند کار خود آخر ای شمع بیندیش و نگهدار زبان را

7 چشمان تو ترک دل عاشق نتواند با شیشه‌گران کار بود باده‌کشان را

8 پیش که برم شکوه کلیم از ستم دوست از مه نستاند چو کسی داد کتان را

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر