رخ از ادیب الممالک فراهانی دیوان اشعار 11

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

رخ برافروخت همچو آیینه

1 رخ برافروخت همچو آیینه آن پری پیکر سمن سینه

2 پس ز بحر خفیف باز آورد این گهرها درون گنجینه

3 فاعلاتن مفاعلن فعلن در قدح کن شراب دوشینه

4 هفت خط داشت جام جمشیدی هر یکی در صفا چو آئینه

5 جور و بغداد و بصره و ازرق «اشک » و «کاسه گر» و «فرودینه »

6 دستخط شهان و یاره دست هم برنجن شمر تو «دستینه »

7 رصد اختران بود «هو دل » «غلج » قفل است و پلکان زینه

8 کشک پینو و پینکی است نعاس «کژنه » بر کفش و پیرهن پینه

9 می ز انگور و بخسم از گندم «بوزه » از جو «ترینه » ترخینه

10 غول و نسناس را بغامه شمر که بود در شمار بوزینه

11 هست «شبیاز» و «شب پره » خفاش «کاروانک » ترند و چوبینه

12 عید اضحی است «گوسپند کشان روز نوروز و جمعه «آدینه »

13 چینه دان طیور هست «کژاژ» دانه کاندران بود «چینه »

14 ظهر پیشین و عصر«ایواراست » به حقیقت بود «هر آیینه »

15 طیلسان «تالشانه » و «پستک » فستقبه است و فروه «کرکینه »

16 آهن آهین و زینت «آذین است » شیشه و آبگینه آیینه

17 دشمنی گر برون فتد جنگ است رو بماند درون دل «کینه »

18 تهمتن رستم است و تهم دلیر مام سهراب بوده «تهمینه »

19 آنکه نازد بر استخوان پدر «داده بر بادگاه پارینه »

20 هفت اختر شمار «هفتورنگ » هفت چرخ است «هفت گنجینه »

21 هست «یارک » مشیمه «گوزک » کعب صدر و پستان و سرزنش «سینه »

22 دانه زن، ساحر است و هارون پیک بوق «کرنا و خنب روئینه »

عکس نوشته
کامنت
comment