- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن شعلهکه در دل شرر عشق وهوس ریخت گرد نفسی بودکه رنگ همهکس ریخت
2 صد دشت ز خویش آن طرفم ازتپش دل شمع رهگمگشتگیام سعی جرس ریخت
3 فریادکه نقشی ندمانید حبابم تا دم زدم این آینه ازتاب نفس ریخت
4 صدخلد حلاوت پی پرواز هوس رفت شیرینی جانم همه درراه مگس ریخت
5 شرمندهٔ صیاد خودم چون نفس صبح کزنیم تپشگرد من ازچاک قفس ریخت
6 معموری بنیاد جسد بر سر هیچ است آتشکدهها رنگ بناییستکه خس ریخت
7 هم قافلهٔ -سیرت سرشار نگاهیم گرد ره ما سرمه به آواز جرس ریخت
8 برداشتن ازکوی توام صرفه ندارد خوهدکفخاکمبهسر و چشمعسس ریخت
9 در خانه همان بار به دوشم چه توانکرد معمار ازل رنگ بنایم ز نفس ریخت
10 درس ورق عجز من امروز روانیست رنگم بهرهت ساز قدمکرد ز بس ریخت
11 غافل نشوی از دل افسردهٔ بیدل خونیست درینپردهکه باید به هوس ریخت