روز اوّل که به چشمت نظر افتاد از جلال عضد غزل 7

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

روز اوّل که به چشمت نظر افتاد مرا

1 روز اوّل که به چشمت نظر افتاد مرا وای از چشم تو زان باده که در داد مرا

2 چشم مست تو چو بنیاد خرابی بنهاد دست جور تو برافکند ز بنیاد مرا

3 به وفا با غم سودای تو تا بستم عهد کس از آن عهد ندیده ست دگر شاد مرا

4 ای که از خاک درت یافت دو چشمم آبی می دهد آتش سودای تو بر باد مرا

5 دور روی تو بیفکند ز دستم گل عیش چه توان گفت که از دور چه افتاد مرا

6 باز آن طرّه گیسوی تو یا رب ز چه روی نکند یک نفس از بند غم آزاد مرا

7 پیش سلطان خیال تو کنم بر سر خاک دادخواهان ز غمت تا بدهد داد مرا

8 بیم باشد که ز پس درد برآید نفسم یک نفس گر نرسد ناله به فریاد مرا

9 گفته بودی که شب و روز کنم یاد جلال یاد می دار، که بگذاشتی از یاد مرا

عکس نوشته
کامنت
comment