- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روز اوّل که به چشمت نظر افتاد مرا وای از چشم تو زان باده که در داد مرا
2 چشم مست تو چو بنیاد خرابی بنهاد دست جور تو برافکند ز بنیاد مرا
3 به وفا با غم سودای تو تا بستم عهد کس از آن عهد ندیده ست دگر شاد مرا
4 ای که از خاک درت یافت دو چشمم آبی می دهد آتش سودای تو بر باد مرا
5 دور روی تو بیفکند ز دستم گل عیش چه توان گفت که از دور چه افتاد مرا
6 باز آن طرّه گیسوی تو یا رب ز چه روی نکند یک نفس از بند غم آزاد مرا
7 پیش سلطان خیال تو کنم بر سر خاک دادخواهان ز غمت تا بدهد داد مرا
8 بیم باشد که ز پس درد برآید نفسم یک نفس گر نرسد ناله به فریاد مرا
9 گفته بودی که شب و روز کنم یاد جلال یاد می دار، که بگذاشتی از یاد مرا