1 پدر گفتش زهی شهوت پرستی که از شهوت پرستی مست مستی
2 دل مردی که قید فرج باشد همه نقد وجودش خرج باشد
3 ولی هر زن که او مردانه آمد ازین شهوت بکل بیگانه آمد
4 چنان کان زن که از شوهر جدا شد سر مردان درگاه خدا شد
1 ای دلم مست چشمهٔ نوشت در خطم از خط سیه پوشت
2 باد سرسبزی خطت که به لطف سر برون زد ز چشمهٔ نوشت
1 دم مزن گر همدمی میبایدت خسته شو گر مرهمی میبایدت
2 تا در اثباتی تو بس نامحرمی محو شو گر محرمی میبایدت
1 هر شور وشری که در جهان است زان غمزهٔ مست دلستان است
2 گفتم لب اوست جان، خرد گفت جان چیست مگو چه جای جان است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند