-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خیال روی تو مأوا گرفت در بر چشم نمی شود نفسی غایب از برابر چشم
2 مجال خواب ندارم که می زند هر شب خیال زلف تو تا روز حلقه بر در چشم
3 به جام باده چه حاجت مرا که خون جگر به حلق تشنه فرو می رود ز ساغر چشم
4 اگر تو بر سر و چشمم گذر کنی سهل است اگرچه سهل نباشد گذشتن از سر چشم
5 دل پر آتش اگر لایق نشست تو نیست بیار که جات کنم بر کنار منظر چشم
6 مرا تو چشم و چراغی مرو ز پیش نظر وگرنه تیره شود خانه منوّر چشم
7 ولی یقین که به صد چشم و گوش نتوان داشت چنین که می برد ابروی تو دل از بر چشم
8 ز بحر اشک کنارم کند پر از گوهر گهی غوطه کند هندوی شناور چشم
9 جلال گوهر دیده نثار پای تو کرد عزیزتر نبود گوهری ز گوهر چشم