1 صورت گری که پیکر روز و شب آفرید از نقش این و آن بتماشای خود رسید
2 صوفی! برون ز بنگه تاریک پا بنه فطرت متاع خویش به سوداگری کشید
3 صبح و ستاره و شفق و ماه و آفتاب بی پرده جلوه ها به نگاهی توان خرید
1 آن شعله ام که صبح ازل در کنار عشق پیش از نمود بلبل و پروانه می تپید
2 افزونترم ز مهر و بهر ذره تن زنم گردون شرار خویش ز تاب من آفرید
1 ندانم باده ام یا ساغرم من گهر در دامنم یا گوهرم من
2 چنان بینم چو بر دل دیده بندم که جانم دیگر است و دیگرم من
1 هر که پیمان با هوالموجود بست گردنش از بند هر معبود رست
2 مؤمن از عشق از مؤمنست عشق را ناممکن ما ممکن است
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران