چشم هر کس گر بیار ماه سیما روشنست از کلیم غزل 141

چشم هر کس گر بیار ماه سیما روشنست

1 چشم هر کس گر بیار ماه سیما روشنست ز آتش دل همچو مجمر دیده ما روشنست

2 هر که را ایام پیش آورد زودش پس نشاند این پشیمانی ز جزر و مد دریا روشنست

3 نور بی برگی کند در خانه ها کار چراغ عمرها شد کز حباب این نکته بر ما روشنست

4 عقل دیوانه است، هر جای بوی می افسون دمید روح پروانه است هر جا شمع مینا روشنست

5 منت زلف تو طوق گردنم بادا کزو حال دلها بر تو در شبهای یلدا روشنست

6 کار ما گر نیست دلخواهش نگیرد کار تنگ از تغافلها که دارد کارفرما روشنست

7 اینکه اشکست، اینزمان خون جگر خواهد شدن پیش پیش امروز بروی حال فردا روشنست

8 شیشه می عینک بینائیت بادا کلیم تا بدانی دیده ها از نور صهبا روشنست

عکس نوشته
کامنت
comment