چشم از جهان که بست که آن دیده ور نشد از کلیم غزل 198

چشم از جهان که بست که آن دیده ور نشد

1 چشم از جهان که بست که آن دیده ور نشد قطع نظر که کرد که صاحبنظر نشد

2 گرد از رخ گهر نتوان شست زاب او رفع ملال خاطر ما از هنر نشد

3 درمان روزگار چه دردیست جانگداز کو صندلی که مایه صد دردسر نشد

4 یکجا مرا ترقی طالع نگه نداشت حالم کدام روز که از بد بتر نشد

5 در حیرتم که تفرقه سازی روزگار چون در پی جدائی شیر و شکر نشد

6 در راه شوق خود قدم از سر نهاده ایم ورنه کسی زعشق تو زیر و زبر نشد

7 عمرم بسر شد و شب هجران بسر نرفت آبم زسر گذشت و لب خشک تر نشد

8 سرگشته هر که نیست بجائی نمی رسد تا راه گم نگشت خضر راهبر نشد

9 از کار خود فتاد زبان، سوده شد لبم دیگر مگو کلیم، دعا کارگر نشد

عکس نوشته
کامنت
comment