بر نمی آید ز چشم از جوش حیرانی از غالب دهلوی غزل 13

غالب دهلوی

آثار غالب دهلوی

غالب دهلوی

بر نمی آید ز چشم از جوش حیرانی مرا

1 بر نمی آید ز چشم از جوش حیرانی مرا شد نگه، زنار تسبیح سلیمانی مرا

2 دامن افشاندم به جیب و مانده در بند تنم وحشتی کو تا برون آرد ز عریانی مرا

3 وه! که پیش از من به پابوس کسی خواهد رسید سجده شوقی که می بالد به پیشانی مرا

4 همچنین بیگانه زی با من دل و جان کسی بدگمان گردم اگر دانم که می دانی مرا

5 با همه خرسندی از وی شکوه ها دارم همی تا نداند صید پرسش های پنهانی مرا

6 برنیایم با روانی های طبع خویشتن موج آب گوهر من کرده طوفانی مرا

7 تا به راهت مردم و یک ره به خاکم نامدی دوزخی گردیده اندوه پشیمانی مرا

8 خویش را چون موج گوهر گرچه گرد آورده ام دل پرست از ذوق انداز پر افشانی مرا

9 تشنه لب بر ساحل دریا ز غیرت جان دهم گر به موج افتد گمان چین پیشانی مرا

10 با سراج‌الدین احمد چاره جز تسلیم نیست ور نه غالب نیست آهنگ غزل‌خوانی مرا

عکس نوشته
کامنت
comment