-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب عیدست چندانی امان ای عمر مستعجل که صبح آید کشد تیغ و کند قربانم آن قاتل
2 ز کویش کرده ام عزم سفر ای گریه کاری کن که در اول قدم ماند مرا از اشک پا در گل
3 بهر پی ناقه داغی می نهد از هجر بر جانم میفزا داغ دردم ساربان آهسته ران محمل
4 ره غربت گزیدم ای قد خم گشته یاری ده که عزم این ره از خار مژه بر من شود مشکل
5 چو خس بی اختیارم می برد اشک از سر کویش فکن سنگی براهم ای فلک هر جا شوم مایل
6 گرفته دامنم چاک گریبان درد و داغ او مرا منعیست این حال از قبول هجر و من غافل
7 فضولی دامن اقبال وصلش را مده از کف چو خورشید ار زند صد تیغ چون سایه ازو مگسل