- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خواجهٔ میرفت سر افراخته بود در ره مبرزی پرداخته
2 بینی آنجا باستین محکم گرفت دامن دراعه را در هم گرفت
3 بود مجنونی مگر در پیش راه گفت بینی می مگیر اینجایگاه
4 کاین نجاست زود زود ای بیخبر پیش تو آرند وگویندت بخور
5 میمگیر امروز ازو بینی فراز زانکه این هم خوش خوری فردا بناز
6 آنچه فردا قوت عشرت باشدت زو چرا امروز نفرت باشدت
7 ای میان خون و خلط آغشتگان معدهٔ خود کرده گور کشتگان
8 گاه همچون سگ زهم می بردرند گه چو گرگان میکشند ومیخورند
9 نعمتی طاهر نجاست میکنند وانگهی عزم ریاست میکنند