1 قلندران تهی سر کلاه دارانند به ترک یار بگفتند و بربارانند
2 نظر به صورت ایشان ز روی معنی کن که پشت لشکر معنی چنین سوارانند
3 تو در پلاس سیهشان نظر مکن به خطا که در میان سیاهی سپید کارانند
4 چو برق همتشان شعله بر تو اندازد به پیششان چو زمین خاک شو، که بارانند
5 درین دیار اگر از شهرشان کنند برون به هر دیار که رفتند شهریارانند
6 مرو به جانب اغیار، اگر مدد خواهی بیا و یاری ازیشان طلب، که یارانند
7 چنان لگام ریاضت کنند بر سر نفس که سرکشی نتواند به هر کجا رانند
8 ز فقر شبلی معروف چند لاف زنی؟ درین جوال که بینی از آن هزارانند
9 چو اوحدی ز خلایق بریدهاند امید ولی به رحمت خالق امیدوارانند