1 به سعی یأس نفس خامشی بیان گردید به خود شکستن دل سرمهٔ فغان گردید
2 در این زمانه ز بس طبع دون رواج گرفت عنان کسب کمالات سوی نان گردید
3 گهر به علت خودداری از محیط جداست نباید این همه بر طبعها گران گردید
4 چو شعله وحشت ما حیله ساز عافیتیست به هر کجا پر ما ریخت آشیان گردید
5 بهار چشمک رنگی نیاز وحشت داشت شرار کاغذ ما نیز گلفشان گردید
6 در آن بساط که دل محمل تپش آراست شکستن جرس اشک کاروان گردید
7 چو صبح نیم نفس گر ز زندگی باقیست برون ز گرد کدورت نمیتوانگردید
8 به روزگار مثلگشت بیزبانی من خموشی آنهمه خون شد که داستان گردید
9 جهان حادثه از وضع من گرفت سبق بقدر گردش رنگ من آسمان گردید
10 چو طفل اشک مپرس از رسایی طبعم ز خود گذشتم اگر درس من روان گردید
11 عدم سراغ جهان تحیرم بیدل غبار من به هوای که ناتوانگردید
دیدگاهها **