- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کف خاکی برگ و سازم برهی فشانم او را به امید اینکه روزی بفلک رسانم او را
2 چه کنم چه چاره گیرم که ز شاخ علم و دانش ندمیده هیچ خاری که بدل نشانم او را
3 دهد آتش جدائی شرر مرا نمودی به همان نفس بمیرم که فرونشانم او را
4 می عشق و مستی او نرود برون ز خونم که دل آنچنان ندادم که دگر ستانم او را
5 تو به لوح سادهٔ من همه مدعا نوشتی دگر آنچنان ادب کن که غلط نخوانم او را
6 بحضور تو اگر کس غزلی ز من سراید چه شود اگر نوازی به همین که دانم او را