-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گرد ره خویش از نفسم باز ندانست ننگش ز خرام آمد و پرواز ندانست
2 ز انسان غم ما خورد که رسوایی ما را خصم از اثر غمزه غماز ندانست
3 فریاد که تا این همه خون خوردنم از غم یک ره به دلش کرد گذر راز ندانست
4 نازم نگه شرم که دلها ز میان برد زانسان که خود آن چشم فسونساز ندانست
5 یک چند به هم ساخته ناکام گذشتیم من عشوه نپذرفتم و او ناز ندانست
6 از شاخ گل افشاند و ز خارا گهر انگیخت آیینه ما در خور پرداز ندانست
7 گریم که برد موجه خون خوابگهش را در ناله مرا دوست ز آواز ندانست
8 همدم که ز اقبال نوید اثرم داد اندوه نگاه غلط انداز ندانست
9 مخمور مکافات به خلد و سقر آویخت مشتاق عطا شعله ز گل باز ندانست
10 غالب سخن از هند برون بر که کس اینجا سنگ از گهر و شعبده ز اعجاز ندانست