- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غبار از دل به مژگان روبم و بینم نشانش را به آب دیده شویم خاک و جویم آستانش را
2 ز مستیهای شوق آن بلبل شوریدهاحوالم که نشناسد اگر صدبار بیند آشیانش را
3 اثر میکرد گاهی نالهام، از بس که نالیدم کنون از ناله من خواب آید پاسبانش را
4 همه در عشق او از رشک با من دشمن جانند که با من مهربان سازد دل نامهربانش را
5 مرا زی عشق شورانگیز درد رشک خواهد کشت که هرکس بر سر هر کوی خواند داستانش را
6 سوال بوسهای کردم از آن لب رخ گزید از قهر ضیافت کرد ابرامم به شیرینی لبانش را
7 «نظیری» قاتلی دارد که آمرزیده میگردد سگان از کوی او گر بگذرانند استخوانش را