1 دوام دولت اندر حق شناسیست زوال نعمت اندر ناسپاسی است
2 اگر فضل خدا بر خود بدانی بماند بر تو نعمت جاودانی
3 چه ماند از لطف و احسان و نکویی؟ حرامت باد اگر شکرش نگویی
1 علی قلبی العدوان من عینی التی دعته الی تیه الهوی فاضلت
2 مسافر وادی الحب لم یرج مخلصا سلام علی سکان ارضی و خلتی
1 شنیدم که وقتی گدازادهای نظر داشت با پادشازادهای
2 همیرفت و میپخت سودای خام خیالش فرو برده دندان به کام
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت