مستی ز شور لعل تو هشیار از اسیر شهرستانی غزل 623

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

مستی ز شور لعل تو هشیار می‌شود

1 مستی ز شور لعل تو هشیار می‌شود خواب از خیال چشم تو بیدار می‌شود

2 حیرانیی به طالع نظاره دیده‌ام دل پیشتر ز دیده خبر دار می‌شود

3 میزان کار خلق بود پله فنا هرکس به قدر بار سبکبار می‌شود

4 دام نگاه گرم تو صیاد وحشت است صید کزو رمید گرفتار می‌شود

5 بی‌زلف او به ناله چو زنجیر نارساست عمری که صرف سبحه و زنار می‌شود

6 یک صبحدم به روی تو گر دیده واکند آیینه یک چمن گل بی‌خار می‌شود

7 طفلان به کعبه سنگ برند ارمغان اسیر دیوانه‌ای که قافله‌سالار می‌شود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر