- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
خشکسالی در اسکندریه عنان طاقت درویش از دست رفته بود، درهای آسمان بر زمین بسته و فریاد اهل زمین به آسمان پیوسته. ,
2 نماند جانور از وحش و طیر و ماهی و مور که بر فلک نشد از بی مرادی افغانش
3 عجب که دود دل خلق جمع مینشود که ابر گردد و سیلاب دیده بارانش
در چنین سال، مخنثی، دور از دوستان که سخن در وصف او ترک ادب است، خاصه در حضرت بزرگان و به طریقِ اهمال از آن در گذشتن هم نشاید که طایفهای بر عجز گوینده حمل کنند، بر این دو بیت اقتصار کنیم که اندک، دلیل بسیاری باشد و مشتی نمودار خرواری. ,
5 گر تتر بکشد این مخنّث را تتری را دگر نباید کشت
6 چند باشد چو جِسر بغدادش آب در زیر و آدمی در پشت
چنین شخصی که یک طرف از نعت او شنیدی در این سال نعمتی بیکران داشت، تنگدستان را سیم و زر دادی و مسافران را سفره نهادی. گروهی درویشان از جور فاقه به طاقت رسیده بودند. آهنگ دعوت او کردند و مشاورت به من آوردند. سر از موافقت باز زدم و گفتم: ,
8 نخورد شیر، نیم خوردهٔ سگ ور بمیرد به سختی اندر غار
9 تن به بیچارگی و گرسنگی بنه و دست پیش سفله مدار
10 گر فریدون شود به نعمت و ملک بی هنر را به هیچ کس مشمار
11 پرنیان و نسیج بر نا اهل لاجورد و طلاست بر دیوار