1 خیال چشمکه ساغر به چنگ میآید که عالمی به نظرشیشه رنگ میآید
2 به حیرتم چو نفس قاصد چه مکتوبم که رفتنم همه جا بی درنگ میآید
3 کجا روم که چو اشکم به هر قدم زدنی هزار قافلهٔ عذر لنگ میآید
4 چه همت است که نازد کسی به ترک هوس مرا گذشتن ازین نام ننگ میآید
5 دل از فریب صفا جمعکن که آخرکار ز آب آینهها زیر زنگ میآید
6 به گمرهی زن و از منت خیال برآ که خضر نیز ز صحرای بنگ میآید
7 غبار دل ز پر افشانی نفس درباب که هرچه هست درین خانه تنگ میآید
8 اعانت ضعفا مایهٔ ظفر گیرید پر شکسته به کار خدنگ میآید
9 خموش باش که تا دم زنی درین کهسار هزار شیشه به پای ترنگ میآید
10 به هر نگین که نهی گوش و فهم نام کنی صدای کوفتن سر به سنگ میآید
11 ز خود به یاد نگاهکه میروی بیدل که از غبار تو بوی فرنگ میآید
دیدگاهها **