1 سگ بر آن آدمی شرف دارد کو دل دوستان بیازارد
2 این سخن را حقیقتی باید تا معانی به دل فرود آید
3 آدمی با تو دست در مطعوم سگ ز بیرون آستان محروم
4 حیف باشد که سگ وفا دارد و آدمی دشمنی روا دارد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 هر که خصم اندر او کمند انداخت به مراد ویش بباید ساخت
2 هر که عاشق نبود مرد نشد نقره فایق نگشت تا نگداخت
1 وقتی دل سودایی میرفت به بستانها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
2 گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
1 امشب به راستی شب ما روز روشن است عید وصال دوست علی رغم دشمن است
2 باد بهشت میگذرد یا نسیم باغ یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به