-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرید عشق نجوید، مراد خاطر خویش خوش است عارف سالک، به هر چه آید پیش
2 نکو است آن چه کند دلستان، چه جور و چه مهر خوش است هرچه زجانان رسد، چه نوش و چه نیش
3 غلام همت آنم که خاطر مجموع پی دو روزه ی دنیای دون نکرد، پریش
4 ز چنگ حادثه خواهی شکسته دل نشوی به هوش باش نگردد، دلی زدست تو ریش
5 ز بندگان طبیعت مجو مسلمانی که این سیاه دلان، کافرند در همه کیش
6 طُفیل هستی یارند، بنده و آزاد رهین منّت عشقند، منعم و درویش
7 به عشق کوش که مردان راه حق بردند به یُمن سلطنت عشق، کارها از پیش
8 ز عشق مالک اشتر، بدان مقام رسید که قاصر است زدرکش، عقول دوراندیش
9 شه ولایت فرمود، بهر من مالک چنان بُدی که بُدم من، برای سید خویش
10 بُرنده تیغی خواندش، زتیغ های خدا مر این حدیث زگفتار او است، بی کم و بیش
11 «محیط» بندگی بندگان، آل رسول مرا است مذهب و آئین، مرا است ملت و کیش