- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سوی صحرای حقیقت برد عشقم از هوس مست می گشتم به قصد صید و می راندم فرس
2 چون به فرمان پیر گشتم غالب آمد شوق دوست از خیالش رفته رفته عشق شد میل و هوس
3 تا به دشمن در نزاعی کار تو با خشم تست چون شوی عاجز به فریادت رسد فریادرس
4 چشم نرگس در کمین و تیغ سوسن بر کف است می گریزم از چمن چون دزد از دست عسس
5 ما به این کاسه دیار آورده بودیم انگبین دست و پای مور بودیم و پر و بال مگس
6 آب سیمای جوانی رفت و جسم زار ماند سیل نوروزی گذشت و ماند باقی خار و خس
7 اینقدر دم را که میزان و حسابی در رهست یک زمان کارست اگر خواهی که بشماری نفس
8 عشق آمد کرد بیرون هرکه را در خانه دید خود پرستار «نظیری » ماند و دیگر هیچ کس