- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آهوی روزگار نه آهوست، اژدر است آب هوی و حرص نه آبست، آذر است
2 زاغ سپهر، گوهر پاک بسی وجود بنهفت زیر خاک و ندانست گوهر است
3 در مهد نفس، چند نهی طفل روح را این گاهواره رادکش و سفلهپرور است
4 هر کس ز آز روی نهفت از بلا رهید آنکو فقیر کرد هوای را توانگر است
5 در رزمگاه تیرهٔ آلودگان نفس روشندل آنکه نیکی و پاکیش مغفر است
6 در نار جهل از چه فکندیش، این دلست در پای دیو از چه نهادیش، این سر است
7 شمشیرهاست آخته زین نیلگون نیام خونابههانهفته در این کهنه ساغر است
8 تا در رگ تو مانده یکی قطره خون بجای در دست آز از پی فصد تو نشتر است
9 همواره دید و تیره نگشت، این چه دیدهایست پیوسته کشت و کندنگشت، این چه خنجر است
10 دانی چه گفت نفس بگمراه تیه خویش: زین راه بازگرد، گرت راه دیگر است
11 در دفتر ضمیر، چو ابلیس خط نوشت آلوده گشت هرچه بطومار و دفتر است
12 مینا فروش چرخ ز مینا هر آنچه ساخت سوگند یاد کرد که یاقوت احمر است
13 از سنگ اهرمن نتوان داشت ایمنی تا بر درخت بارور زندگی بر است