1 ز آن روز که گفتی : پس ازین جور کنم کم بسیار بیفزودی و کم هیچ نکردی
2 گفتم : نکنم با تو وفا ، ترک کنی ، زانک هر چیز که گفتی : نکنم ، هیچ نکردی
3 گفتی : چو بمیری بسر خاک تو آیم آن نیز بکردیم و تو هم هیچ نکردی
1 ای آنکه بیتو هیچ نظامی جهان نداشت بر هیچحق زمانه چو تو قهرمان نداشت
2 تا در وجود نامدی از پردهٔ عدم روی زمین ز نقش معالی نشان نداشت
1 تویی که صبح عدو هیبت تو شام کند امور ملک مثال تو با نظام کند
2 زصبح تیغ تو روشن ترست و هیبت او حیات حاسد تو تیره تر زشام کند
1 زان زلف بیقرار دلم گشت بیقرار زان چشم پر خمار سرم گشت پر خمار
2 سر پر خمار خوش تر و دل بیقرار به زان چشم پر خمار وزان زلف بیقرار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به