1 ز آن روز که گفتی : پس ازین جور کنم کم بسیار بیفزودی و کم هیچ نکردی
2 گفتم : نکنم با تو وفا ، ترک کنی ، زانک هر چیز که گفتی : نکنم ، هیچ نکردی
3 گفتی : چو بمیری بسر خاک تو آیم آن نیز بکردیم و تو هم هیچ نکردی
1 ای زمان را پادشاه و ای زمین را شهریار پادشاه نامداری ، شهریار کامگار
2 ملک و ملت را ز رأی و رایت تو انتظام دین و دولت را ز نام و نامهٔ تو افتخار
1 رفت آن نگار و عشق آن نگار ماند او شد ز دست و دست نشاطم ز کار ماند
2 از دیده رفته چهرهٔ همچنون نگار او وز اشک دیده چهرهٔ من پر نگار ماند
1 شاها ، فلک عدوی ترا در عنا فگند وز صحن بوستان مرادش جدا فگند
2 افلاک دوستان ترا در طرب نشاند و ایام دشمنان ترا در عنا فگند