1 آنروز که پیدایی ما را اثری بود در آینهٔ ذره غبار نظری بود
2 نقشی ندمیدیم به صد رنگ تامل نقاش هوس خامهٔ موی کمری بود
3 گرعافیتی هست ازین بحر برون است غواص ندانست که ساحل گهری بود
4 از جرات پرواز به جایی نرسیدیم جمعیت بی بال و پری، بال و پری بود
5 تا شوقکشد محمل فرصت، مژه بستم دربار شرر شوخی برق نظری بود
6 نگذاشت فلک با تو مقابل دل ما را فریاد که آیینه به دست دگری بود
7 روزی که گذشتی ز سر خاک شهیدان هر گرد که در پای تو افتاد سری بود
8 آخر ز خودم برد به راه تو نشستن آسودگی شعله کمین سفری بود
9 دلکشتهٔ یکتایی حسنست وگرکه در پیش تو آیینه شکستن هنری بود
10 بیدل به تمناکدهٔ عرض هوسه از دلدو جهان شور و ز ماگوشکری بود