1 روزی که عشق رنگ جهان نقش بسته بود تقدیر، نوک خامهٔ صنعت شکسته بود
2 عیش و غمی که نوبر باغ تجدد است چندین هزار مرتبه ازیاد جسته بود
3 خاک تلاش کرد به سر، خلق بیتمیز ورنه غبار وادی مطلب نشسته بود
4 این اجتماع وهم بهار دگر نداشت رنگ پریدهٔ گل تحقیق دسته بود
5 ربط کلام خلق نشد کوک اتفاق تاری که داشت ساز تعین گسسته بود
6 عمریست پاس وضع قناعت وبال ماست وارستگی هم از غم دنیا نرسته بود
7 کس جان به در نبرد زآفات ما و من سرها فکنده دم تیغ دو دسته بود
8 دیدیم عرض قافلهٔ اعتبارها جمعیتی که داشت همین بار بسته بود
9 بیدل نه رنگ بود و نه بویی در چمن رسواییی به چهره عبرت نشسته بود