-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گشت آن روزی که پیدا در سرم سودای عشق شد تهی از عقل تا خالی نماید جای عشق
2 از نزولش دارد او شوقی که سر تا پای من میشوم هر دم بلاگردان سر تا پای عشق
3 کلبه تاریک، روشن می شود از آفتاب شد دلم پرنور از نور جهانآرای عشق
4 آب گوهر را همان گوهر تواند ضبط کرد نیست جز دل جای دیگر درخور مأوای عشق
5 در برش هم ابره کوتاهی کند هم آستر از دو عالم گر قبا دوزند بر بالای عشق
6 پشت پای نیستی بر هر دو عالم میزند عشقورزی را که باشد تاب استغنای عشق
7 کی توانم کرد شرح وصف ذاتش را تمام تا به روز حشر گر انشا کنم املای عشق
8 آنچه من دیدم از آن قصاب میترسم که باز شور محشر را به یکدیگر زند غوغای عشق