گشت آن روزی که پیدا در سرم از قصاب کاشانی غزل 216

قصاب کاشانی

قصاب کاشانی

قصاب کاشانی

گشت آن روزی که پیدا در سرم سودای عشق

1 گشت آن روزی که پیدا در سرم سودای عشق شد تهی از عقل تا خالی نماید جای عشق

2 از نزولش دارد او شوقی که سر تا پای من می‌شوم هر دم بلاگردان سر تا پای عشق

3 کلبه تاریک، روشن می شود از آفتاب شد دلم پرنور از نور جهان‌آرای عشق

4 آب گوهر را همان گوهر تواند ضبط کرد نیست جز دل جای دیگر درخور مأوای عشق

5 در برش هم ابره کوتاهی کند هم آستر از دو عالم گر قبا دوزند بر بالای عشق

6 پشت پای نیستی بر هر دو عالم می‌زند عشق‌ورزی را که باشد تاب استغنای عشق

7 کی‌ توانم کرد شرح وصف ذاتش را تمام تا به روز حشر گر انشا کنم املای عشق

8 آنچه من دیدم از آن قصاب می‌ترسم که باز شور محشر را به یکدیگر زند غوغای عشق

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر