1 آن روز که شیر خوردم از دایهٔ عشق از صبر غنی شدم به سرمایهٔ عشق
2 دولت که فگند بر سرم سایهٔ عشق بر من به غلط ببست پیرایهٔ عشق
1 این رنگ نگر که زلفش آمیخت وین فتنه نگر که چشمش انگیخت
2 وین عشوهنگر که چشم او داد دل برد و به جانم اندر آمیخت
1 ای پسر عشق را بدایت نیست در ره عاشقی نهایت نیست
2 اگرت عشق هست شاکر باش که به عشق اندرون شکایت نیست
1 ما را ز مه عشق تو سالی دگر آمد دور از ره هجر تو وصالی دگر آمد
2 در دیده خیالی که مرا بد ز رخ تو یکباره همه رفت و خیالی دگر آمد