- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روزی که پیش خویش نبینم حبیب را دارم هزار شوق که بینم رقیب را
2 در پیش گل مشاهده خار می کند چون رشک مضطرب نکند عندلیب را
3 دانسته ام که عارضه عشق بی دواست بیهوده درد سر چه رسانم طبیب را
4 امید نیست منقطع از وصل دوست لیک صبری نمانده است من ناشکیب را
5 گفتم دل من از ذقنت قوتی گرفت خندید و گفت منفعت اینست سیب را
6 از خوان وصل یار که فیضیست بی دریغ یارب نصیب بخش من بی نصیب را
7 گفتم جان دهم بتو جانی نداشتم دادم فریب آن صنم دلفریب را
8 جز کوی یار نیست فضولی مراد ما خاک وطن به از همه عالم غریب را