ز از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 94

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

ز آهن تیره بقدرت می‌نمود

1 ز آهن تیره بقدرت می‌نمود واقعاتی که در آخر خواست بود

2 تا کنی کمتر تو آن ظلم و بدی آن همی‌دیدی و بتر می‌شدی

3 نقشهای زشت خوابت می‌نمود می‌رمیدی زان و آن نقش تو بود

4 هم‌چو آن زنگی که در آیینه دید روی خود را زشت و بر آیینه رید

5 که چه زشتی لایق اینی و بس زشتیم آن تواست ای کور خس

6 این حدث بر روی زشتت می‌کنی نیست بر من زانک هستم روشنی

7 گاه می‌دیدی لباست سوخته گه دهان و چشم تو بر دوخته

8 گاه حیوان قاصد خونت شده گه سر خود را به دندان دده

9 گه نگون اندر میان آبریز گه غریق سیل خون‌آمیز تیز

10 گه ندات آمد ازین چرخ نقی که شقیی و شقیی و شقی

11 گه ندات آمد صریحا از جبال که برو هستی ز اصحاب الشمال

12 گه ندا می‌آمدت از هر جماد تا ابد فرعون در دوزخ فتاد

13 زین بترها که نمی‌گویم ز شرم تا نگردد طبع معکوس تو گرم

14 اندکی گفتم به تو ای ناپذیر ز اندکی دانی که هستم من خبیر

15 خویشتن را کور می‌کردی و مات تا نیندیشی ز خواب و واقعات

16 چند بگریزی نک آمد پیش تو کوری ادراک مکراندیش تو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر