-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز آهن تیره بقدرت مینمود واقعاتی که در آخر خواست بود
2 تا کنی کمتر تو آن ظلم و بدی آن همیدیدی و بتر میشدی
3 نقشهای زشت خوابت مینمود میرمیدی زان و آن نقش تو بود
4 همچو آن زنگی که در آیینه دید روی خود را زشت و بر آیینه رید
5 که چه زشتی لایق اینی و بس زشتیم آن تواست ای کور خس
6 این حدث بر روی زشتت میکنی نیست بر من زانک هستم روشنی
7 گاه میدیدی لباست سوخته گه دهان و چشم تو بر دوخته
8 گاه حیوان قاصد خونت شده گه سر خود را به دندان دده
9 گه نگون اندر میان آبریز گه غریق سیل خونآمیز تیز
10 گه ندات آمد ازین چرخ نقی که شقیی و شقیی و شقی
11 گه ندات آمد صریحا از جبال که برو هستی ز اصحاب الشمال
12 گه ندا میآمدت از هر جماد تا ابد فرعون در دوزخ فتاد
13 زین بترها که نمیگویم ز شرم تا نگردد طبع معکوس تو گرم
14 اندکی گفتم به تو ای ناپذیر ز اندکی دانی که هستم من خبیر
15 خویشتن را کور میکردی و مات تا نیندیشی ز خواب و واقعات
16 چند بگریزی نک آمد پیش تو کوری ادراک مکراندیش تو