جام بر کف خاطر اندوهگین از اسیر شهرستانی غزل 649

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

جام بر کف خاطر اندوهگین دارد بهار

1 جام بر کف خاطر اندوهگین دارد بهار همچو مستان گریه را در آستین دارد بهار

2 در نظر تا سایه برگ خزان باغ گل است در سر کوی که پهلو بر زمین دارد بهار

3 بی تو ایمن نیستم از برگ برگ گلستان بهر قتلم ز هر در زیر نگین دارد بهار

4 سیر گلشن کن اگر دلسرد داغ توبه ای مرهم کافور برگ یاسمین دارد بهار

5 تا نسیمی می وزد از می بساطی چیده ام زهد رنگین مشربم در آستین دارد بهار

6 سبزه خنجر می زند ساغر به فریادم برس شربت آبی که خوی آتشین دارد بهار

7 خاطر جمعی پریشانتر ز گل پیدا کند صد شکست از توبه مادر کمین دارد بهار

8 از سر کوی که می آید نمی دانم اسیر اینقدر دانم که منت بر زمین دارد بهار

عکس نوشته
کامنت
comment