1 فریاد ازین سپهر ستمگر که در جهان هرگز نگشته شاد ز دوران او دلی
2 از هر که هست برده فراغت مدار او نه عالمی ازو شده راضی نه جاهلی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تا مرا مهر تو در دل رخ تو در نظر است دل ز غم مضطرب و دیده بخونابه تر است
2 آب چشم نگر و خون دلم ده که مرا دل بلای دگر و دیده بلای دگراست
1 بتحریک هوا برگ رزان در باغ ریزان شد بهر سو صفحه بهر خط سبزه زر افشان شد
2 بموج گلشن و برگ درخت از گردباد غم نشسته بود گردی سر بسر شسته بباران شد
1 به دل از گلعذاری خارخاری کردهام پیدا بحمدالله نیم بیکار کاری کردهام پیدا
2 درین گلشن چو گلبن از جفای گردش گردون بسی خون خوردهام تا گلعذاری کردهام پیدا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به