کو گریه ای که بی خبر از از اسیر شهرستانی غزل 37

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

کو گریه ای که بی خبر از جا برد مرا

1 کو گریه ای که بی خبر از جا برد مرا غافل به باغبانی صحرا برد مرا

2 آن خار بی برم که چمن سایه من است خس نیستم که قطره ای از جا برد مرا

3 شرمنده ام ز خضر که چون کعبه نجات تخت روان آبله پا برد مرا

4 هرگز ندیده است کسی وصل در فراق دل پیش اوست گریه به هر جا برد مرا

5 کردم خیال یار و شدم محو خود اسیر آیینه ای مگر به تماشا برد مرا

عکس نوشته
کامنت
comment