1 شوق تا محمل به دوش طبع وحشتساز ماند بال عنقا موج زدگردی که از ما باز ماند
2 نیست جز مهر زبان موج تمکین گهر دل چو ساکن شد نفس از شوخی پرواز ماند
3 چشم واکردیم دیگر یاد پیش و پس کراست فکر انجام شرار و برق در آغاز ماند
4 کی حریف وحشت سرشار دل گردد سپند این جرس از کاروان ما به یک آواز ماند
5 وحشت صبح از نفس ایجاد شبنم میکند در گره گم گشت تار ما ز بس بیساز ماند
6 هیچکس از خجلت دیدار مژگان برنداشت آینه دور از تماشا یک نگاه انداز ماند
7 شمع یکسر اشک و آه خویش با خود می برد هم به زیرپای ما ماند آنچه از ما باز ماند
8 در خزان سیر بهارم زبن گلستان کم نشد رنگها پرواز کرد و حیرتم گلباز ماند
9 از فرامشخانهٔ عرض شرر جوشیدهام گرد بالی داشتم در عالم پرواز ماند
10 صفحهٔ دل تیرهکردم بیدل ازمشق هوس بسکه برهم خورد این آیینه از پرداز ماند