چشم بدخو چون هجوم آورد از اسیر شهرستانی غزل 231

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

چشم بدخو چون هجوم آورد طاقت خوشنماست

1 چشم بدخو چون هجوم آورد طاقت خوشنماست چون غضب شمشیرکین بندد مروت خوشنماست

2 پیر خود بار اطاعت برده بر دوش غرور از جوانان خجالت پیشه طاعت خوشنماست

3 رستمی در گفتگو با خصم عاجز کیش نیست دست داری حرف عجز آمیز جرأت خوشنماست

4 چون شود بیدار کارش بیش می آید ز دست جوهر شمشیر را خواب فراغت خوشنماست

5 صبح چون شد هرکسی و جرأت بازوی خویش شام هیجا خصم را با خصم الفت خوشنماست

6 صبح صادق خضر این عصر است و موسی آفتاب در صف روشندلان عهد اخوت خوشنماست

7 دوستانی را که با هم سینه صافی کرده اند در میان جنگ ایمای محبت خوشنماست

8 از تغافل پیشه ای کی شکوه می ورزد اسیر هر چه می آید از آن خصم مروت خوشنماست

عکس نوشته
کامنت
comment