1 کو قاصدی که نامه به باد صبا برد تا گردم از قلمرو بال هما برد
2 هرکس به روی ما در چاک قفس گشود پیش درش تبسم گل التجا برد
3 یکچند هم به رغم فلک بیوفا شدم شاید به این وسیله کسی نام ما برد
1 بحر عشق است و وفا گوهر پاک است اینجا کشتی چاره گران سینه چاک است اینجا
2 سیر بازار وفا محشر ارباب دل است عالم تفرقه یک دامن پاک است اینجا
1 کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را
2 به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول صدف زندان نماید قطره باران نیسان را
1 فسونی خوانده چشمت شیشهها را که نرگسدان کند اندیشهها را
2 خدایا وحشیان را رام ما کن نخستین این تغافلپیشهها را