- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جهانجوی چون شد سرافراز و گرد سپه را بدشمن نشاید سپرد
2 سرشک اندر آید بمژگان ز رشک سرشکی که درمان نداند پزشک
3 کسی کز نژاد بزرگان بود به بیشی بماند سترگ آن بود
4 چو بیکام دل بنده باید بدن بکام کسی داستانها زدن
5 سپهبد چو خواند ورا دوستدار نباشد خرد با دلش سازگار
6 گرش زآرزو بازدارد سپهر همان آفرینش نخواند بمهر
7 ورا هیچ خوبی نخواهد به دل شود آرزوهای او دلگسل
8 و دیگر کش از بن نباشد خرد خردمندش از مردمان نشمرد
9 چو این داستان سربسر بشنوی ببینی سر مایهٔ بدخوی